۱۴۰۰ سال دیگه داستان زندگی منو تعریف کنن، تا 3 ماه برام زنجیر میزنن!
منبع : یه عالمه وبلاگ
توهم نیست...
این که همیشه یکی مث سایه دنبالم می یاد.
این که یکی از صبح تا شب تو گوشم نجوا می کنه
و از شب تا صبح نفسش می خوره به پشت گردنم.
یکی هست...
که وقتی نوک خودکارو رو کاغذ فشار می دم و دنبال کلمه ها می گردم
جمله هارو رو شیشه ی مغز منجمدم (( ها )) می کنه...
و می گه: حرف بزن...
بنویس..
یکی هست که ۴چهار صبح به زور پلکامو می بنده و جوری که از فرکانس صداش زمان تو وجودم می ایسته زمزمه می کنه :
باهاتم...
یه کوه محکم پشتمه...
می گه پودرش کردم...
ولی یه کوه محکم پشتمه...
ترسو با چه (( ت )) ای می نویسن؟
تبعید ۴ ساله به تظاهر کردن،
خفه خون گرفتن،
منفجر شدن مغزی رو امروز امضا کردم...
پ.ن: ۴ شنبه می فهمی منظورمو...
بودن در کنار پسری که دامنه ی احساساتش اندازه ی یه قاشق چایخوریه سخته.
ولی بودن در کنار پسری که احساساتش داره از روحش سر ریز می شه خیلی سخت تره.
.
.
.
.
.
.
پ.ن : همیشه ۸ ساله می مونی...
دنبال یه دوست با معرفت می گردم.
بنابراین چشمامو باز می کنم و می پرم تو انبار کاه تا یه سوزن پیدا کنم.
با سختی زیاد پیداش می کنم؛
سفت نگهش می دارم و از خوشحالی بالا و پایین می پرم.
حالا که دستمو باز می کنم؛
یه دست پر از خون می بینم با یه سوزن کج زنگ زده.
پویا
مامان : دیروز تو یه مقاله خوندم که چرا بعضیا وقتی غذا می خورن سرشون گیج میره.
واسه کم خونیه.
وقتی معده می خواد فعالیت کنه مغز همه فعالیتشو می داره واسه معده.
به بقیه اعضام خوب خون نمی رسه.
پ.ن۱: حالا تکلیف من چیه که وقتی به ... فکر می کنم قلبم گیج میره؟
پ.ن۲:این فکرای روانی کننده همه ی خونمو می خورن و قلبم...داره از کار می افته...
پریا می گه:
می دونستی باباهای اسب دریایی باردار می شن نه ماماناشون؟
میگم:
آره ، کاش بابای مائم اسب دریایی بود مارو می زایید که دیگه واسه یه کمردرد مارو چیز نکنه.
می گه:
اگه شانس باباس که اگرم اسب دریایی بود مامان می شد...
خندیدم...
گفتی: بمون!
موندم...
گفتی: برو!
رفتم...
گفتی: بمیر!
مردم...
میشه یه لطفی بهم بکنی و دیگه لال شی؟ من نمی تونم بهت بگم : نه...